اهل فوتبال هستی؟ پس بخون حالشو ببر و نظر حتما"بدین

                           ((بازی روزگار))

       بی بهانه سلام

پرچم کمک داور سرنوشت مدت هاست که به علامت افساید ماندنشادیها بالاست٫نتیجه سرنوشت من و زمستون با هم به تساوی کشیده شود در حقیقت بازی به نفع تو تمام شود.تقدیر گلهای نهایی را منحل کردتا مبادا تو با گل لبخندت دروازه سکوت مرا بشکنی سرنوشت حتی ثانه ای وقت اضافه برای باز پس گرفتنانتقامم از غم تو منظور نکرد٫قلب من بیشترین گل ها رااز توخورد تودروازه قلبم را با مهارت عجیبی گشودی وتوجیح دادی دروازه قلبم همچنان بسته بماند.شنیدم تکل از پشت کارت قرمز دارد اما نمیدانم چرا آن لحظه که سرنوشت به تنها بخش باقی مانده از آرزوهایم پشت پا زد داورها کجا بودند؟هیچ کس حتی کارت زرد هم نشان نداد.چرا داورها خطا های سرنوشت را نم یبینند؟زیبای من سکوت تو خطای مهمی است که پنالتی دارد.زیبای من غمت آرزوها را دور میکرد.مدتهاست که دفاع آخر قلب مرا مسدوم کردی یادتو دایم در کنار دروازه قلبم  با ضربه های ازاد آتیش به جانم میزند.حقا که تو دروازه خود را بستی ونقطه دل ضعیف دل رسوای مرا یافتی٫زیبای من قضیه یک کرنر ساده نیست تواز همه طرف به من گل زدی.درد و دلهایم را به اوت نزن. به خدا اینها سکوت های هوای یک نفس نیستند٫ضدحمله هم نیستند که رفعشان کنی٫زیبای من نزار مزاق تو را در همین بازی نخست دور از چشم شرکت کنندگان در مساقه جام پیکار حذفم کنن.زیبای من تو چه اسان مرا از اوج جدول ارامش به دسته اخر دلواپسی فرستادی٫من از تو گل خوردم حالا که درکم میکنی از تقدیر برایم اوانتاژ بگیر٫زیبای من تو در۹۰دقیقه صبوری تحمل هم رهایم نمیکند.تورا به خدا تجدید نظر کن٫تودیگر کارت قرمز نشانم نده.کسی که تنها گناهش ٫خطایش٫دیوانگی اوست کارت قرمز نشانش دهد.زیبای روزگارم محرومم نکن بگذار تماشایت کنم.من با دیدار تو از دنیا و زمین و تقدیر را خواهم بوسید وبا افتخار در پیش کسوتی در عشق برای همیشه با جام زندگی خداحافظی خواهم کرد.

         تقدیم به کسی که دیوانه وار دوستش دارم

                

خاطرات تلخ عشق پیشنهاد میکنم حتما"بخونین

یه روزکنار اینه ایستاده بودم ودر چشمان زلال اینه خیره شدم.مثل همیشه اگرگیسوانش را افشان میکرد مثل ابشار طلایی روی شانه هایم جاری میشود هنوز هم اگر به چشمانش جاری میکشیدجام زلال دیدگانش پر از اشک میشود.هنوز همان عشقی که........ میخواست یک لحظه دلم لرزید وبه یاد گذشته افتادم وبه یاد اون روزها پوزخندی میزدم.اومراتنها گذاشت اما چرا؟مگر گناه من چه بود؟مگرتونبودی که میگفتی بدون تونمیتونم یه لحظه زنده بمونم؟پس چی شود اون همه غول وقرار؟قطره اشک شتابان روی گونه هام جاری شود.ارام از کنار اینه امدم وکنار تختم دراز کشیدم ودفتر را باز کردم.همان دفتری که درد ودلهیم رو میزدم واز رنج دفتر رو خط خطی وسیاه میکردم.همان سنگ وصبوری که بعد از رفتن توهمدمم شود.عزیزم سلام٬سلام مهربانم٬عزیزتراز جانم این یکی دیگر از نامه هایست که برای تو مینویسم.برای توکه بی وفایی امروز برای چند صدمین باربه یاد تو افتادم.به یاد روز های قشنگمان وبه یادروزهای که قلبت با عشق اشنا بود.تو شاهزاده ارزوهام بودی آه...........چطورتونستی؟چطور راضی شودی که تنهام بزاری ودلم رو بشکنی وبری.آخربه چه جرم نکرده ای مرا محکوم کردی و رفتی؟توکه تحمل غم من رو نداشتی.........اما تو رفتی ومن غمگین دارم اشک میریزم .......اما تو رفتی ومن غمگین دارم اشک میریزم اما تو........شاید دیگر عاشق نیستی چون دلت نمیسوزه وناراحت نمیشی .....آه ای بیمعرفت.........یادم افتاد به او که میگفت....... دلم میخواد برای هم نامه بنویسیم واز احساسمون بگیم.این نامه ها حکم گنج رو دارن .لبخند تلخی زدم.چه گنجی!گنج اخرین نامه اش رو باز میکنم وبرای شما عزیزان میخونم گنج خاک خورده اش که۵سال قبل نوشته بود.با عشق نوشته بودبا احساس پاک!برای من......نوشته بود.نمیدانم باتمام روحم!توراکه در چارچوب نگاهت مهربونی قاب شده وبا هر لبخندت هزاران پروانه شوق در دلمبه پرواز در میان .با من چه کردی ای اشنای غریب !اوای مهر را که نواختی مسحور شودم وقتی به سویم امدی با کوله باری ازعشق ٬باسبدی ازگلهای سرخ با یک دنیا صداقت با یک جهان وفا وبا کلماتی سرشاز از عاشقانه وزیبا .......توگنجینه عشق را در دل یاقوت لبخند را برلب داشتی و من چشم بستم به هر چه غیر تو بود .آه ای غریبه بامن چه کردی.........اشک امانم را بریده بود وطاقت نیاوردم ودباره شروع کردم.امروز از تو رنجیده ام٬دلم شکست٬احساس میکنم تنهام٬تنها تر از همیشه خود را با پیکر بی جان ازعشق یا نا آرام تنهایم؟عشق را به من دادی زندگی رو از من گرفتی............... شما دوستان عزیز بگین من با این موضوع چه جور کنار بیام تورو خدا منوراهنمایی کنید.باتشکر که وقت گذاشتین وخاطراتم رو خوندین .مرسسسسسسسسسسسسسسسسی

                                                                                          

                                                  

                                          ( عشق از نظر دبیران)

                                     

دبیرزیست:عشق مرضی است که میکرب ان را از چشم وارد قلب میکند

                          دبیرشیمی:تنها اسیدی است که بر قلب اثر میکند

دبیرفزیک:قلب انسان مانند اهنی است که هر نوع عشق را جذب میکند

                         دبیرجغرافیا:مانند مهاجریست که خارج بر قلب وارد میشود

دبیر دینی:تنها یک محبت غیر شوعی است که خداوندبرای بندگانش فرستاد

                           دبیر تاریخ:تنهاسلطانیست که دنیابرای ان میجنگد